•.¸.•°°•.شعر•.¸.•°°•.

فردا را چشم در راهم به اميدِ نوشيدنِ چاي داغ قند پهلو كنار پنجره اي كه حالش خوبِ خوب است با تو كه بودنت تمام نوشيدني هارا برايم شيرين مي سازد

صفحه اصلی | عناوین مطالب | تماس با من | پروفایل | قالب وبلاگ

نپرس...

نپرس حال مرا تا غزل به لب دارم

خودت بفهم كه حالم بد است و تب دارم


فقط بگو لقب شاعري به من ندهند

بگو كه من دل خوني از اين لقب دارم


... و بي تو اين همه شعري كه هيچ مي ارزند

... و بي تو دفتر شعري كه بي سبب دارم


ببين به چشم خودت، بي تو سخت متروك است

هميشه خانه ي عشقي كه آن عقب دارم


تو چند ساله شدي آه چند ساله شدم؟

كجا دگر خبر از سال و ماه و شب دارم؟


بيا و اين دم آخر كنار چشمم باش

مباد بي تو بميرم... چقدر تب دارم!


كتاب: يك سرنوشت سه حرفي

+ نوشته شده در 1393/2/21 ساعت 12:35 توسط mary2020 | (5) نظر

باب الجواد..

بايد بروي "بابــــ الجواد" ،

كلمه ها را دانه كني ،


دانه هاي اشك... ،


بكــــــــــــشاني شان دنبال ِ هم ،


شبيه يك تسبيح ،


بچرخاني شان توي صورتت...


ذكــــربگيري...


بعد ،


انگار كه تسبيح پاره بشود ،


دانه ها بيايند تا بچكند روي سنگـــ هاي حرم...


+ نوشته شده در 1393/2/21 ساعت 12:18 توسط mary2020 | (0) نظر