شهر
شهر
هم ازسكوت گريزان،هم ازصدابيزار
چنين چرادلتنگم؟چنين چرابيزار
زمين ازآمدن برف تازه خشنود است
من ازشلوغي بسياررد پا بيزار
قدم زدم!ريه هايم شدازهوالبريز
قدم زدم!ريه هايم شداز هوابيزار
اگر چه ميگذريم ازكنارهم ارام
شمازمن متنفر،من ازشما بيزار
به مسجدامدم و نااميدبرگشتم
دل ازمشاهده ي تلخي ريابيزار
صداي قاري وگلدسته هاي پژمرده
اذان مرده ودل هاي ازخدابيزار
به خانه ام بروم؟خانه ازسكوت پراست
سكوت مي كنداززندگي مرابيزار
تمام خانه سكوت وتمام شهر صداست
ازاين سكوت گريزان،ازان صدابيزار
فاضل نظري